از کراماتنا

ساخت وبلاگ
یکشنبه ساعت نه صبح: من مطلبی هستم که هنوز به ذهن نویسنده نیامده‌ام. چهار ستون بدنم سالم سالم است و ملالی نیست جز غم دوری شما. یکشنبه ساعت هفت عصر: اکنون به ذهن نویسنده رسیده‌ام. نویسنده مرا در ذهن خودش طرح ریزی می‌کند. در مورد من فکر می‌کند. ستون‌هایم را قالب ریزی می‌کند و گاه به این فکر می‌کند که اصلاً نوشتن من لزومی دارد؟ خلاصه که دست به گیرنده‌های خود نزنید. ایراد از فرستنده است. یکشنبه ده شب: نگارنده پشت لپتاپش می‌نشیند. به جان من می‌افتد. دیواره‌های اصلیم را شکل می‌دهد. در لپتاپش را می‌بندد و از پشت پنجره به بیرون خیره می‌شود. می‌خواهد ببیند آیا باران می‌آید؟ خبری از باران نیست. برای خودش چایی می‌ریزد و دوباره می‌نشیند پشت لپتاپ. ولی خیلی زود خوابش می‌برد. دوشنبه ساعت هفت صبح: نگارنده تقریباً مرا به طور کامل نوشته است. البته غلط غلوط زیاد دارم. برخی کلمه‌هایم را سبک سنگین می‌کند و می‌گذارد سر جایش. بعضی کلمات را بو می‌کند. برخی قسمت‌هایم را دچار خود سانسوری می‌کند. ولی در کل از من راضی به نظر می‌رسد. در لپتاپش را می‌بندد و می‌رود. دوشنبه ساعت دو عصر:  فکر کنم کم کم باید منتظر انتشار من باشید. امروز بعد از نهار نگارنده یکبار مرا از بالا به پایین خواند. یکبار هم از پایین به بالا خواند. یکبار هم از راست به چپ. یکبار هم از چپ به راست. در هر بار خواندن باز کمی دچار خودسانسوری شدم. از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 147 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 23:05

وسط خوندن داستان رستم و اسفندیار تازه فهمیدم داستانی که ما داخل کتاب درسی داشتیم با اصل داستان زمین تا آسمان متفاوته. اجازه بدید داستان رو از ابتدا براتون تعریف کنم تا بدونید از چی دارم حرف می‌زنم و اصل ماجرا از چه قراره. البته پیشنهاد می‌کنم خودتون داستان رو بخونید. کتاب آقای جعفر شعار(رزم‌نامه‌ی رستم و اسفندیار) هم در این مسیر می‌تونه خیلی گره‌گشا باشه. و اما داستان، برای اینکه سر وقت داستان بریم اول باید چند موضوع رو شرح بدم و چند شخصیت مهم داستان رو معرفی کنم. پادشاهی لهراسب: اول از پادشاهی لهراسب شروع کنیم، لهراسب پدربزرگ اسفندیار و پدر گشتاسپ بود. کیخسرو آخرین پادشاه کیانی بود. وقتی زمان مرگ کیخسرو نزدیک شد چون فرزندی نداشت مجمعی ساخت و در اون پادشاهی رو به لهراسب واگذار کرد. لهراسب آدم سرشناسی نبود و این کار کیخسرو با مخالفت بسیاری از جمله زال روبرو شد. ولی کیخسرو از حرفش کوتاه نیومد و در نتیجه لهراسب به پادشاهی ایران‌زمین رسید. گشتاسپ: گشتاسپ پسر لهراسب و پدر اسفندیار بود. اون در جوانی به روم رفت و با کتایون دختر قیصر، امپراتور روم ازدواج کرد. و چون به ایران اومد در زمان حیات پدر به پادشاهی رسید. در زمان گشتاسپ بود که آیین زردشتی ظهور کرد. و این گشتاسپ بود که آیین زردشت رو پذیرفت و به تبلیغ دین بهی پرداخت. اسفندیار: اسفندیار پسر گشتاسپ بود. و در برابر زردشت سوگند خورد که تا از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 162 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 23:05

داستان تا اینجا پیش رفت که اسفندیار به فرمان گشتاسپ و برای در بندکردن رستم عزم سیستان کرد.  حالا ادامه ماجرا و حرکت اسفندیار به سمت سیستان: اسفندیار به محض اینکه آفتاب صبح طلوع کرد به همراه جمعی از موبدان و پسران و برادرش پشوتن به سمت سیستان حرکت کرد. و آمد تا به لب رود هیرمند رسید. (گویا رود هیرمند در نزدیکی قصر رستم قرار داشته.) سپاهیان در کنار رود هیرمند خیمه‌ها رو علم کردند و هرکسی به فراخور جایگاه خودش به خیمه‌ای رفت. پس از اون اسفندیار رو کرد به پشوتن و به او گفت که ما برای بزم و می‌گساری به سیستان نیامده‌ایم و باید هرچه سریع‌تر کار رو به سرانجام برسونیم و از این جهت که رستم شخصیت بزرگی به حساب میاد و پیش از این خدمات زیادی به ایران کرده بهتره تا در ابتدا پیکی به نزد رستم بفرستیم. این صحبت اسفندیار مورد پسند پشوتن قرار گرفت و به این فکر او آفرین گفت. و از پشوتن بگیم، پشوتن پسر دیگه‌ی گشتاسب و برادر اسفندیار بود. او در هفت خوان و در سفر سیستان همراه اسفدیار بود و در این داستان هم به نوعی صدای عقل به حساب میآد. و بارها و بارها به نصیحت اسفندیار می‌پردازه تا از جنگ با رستم منصرفش کنه و حتی پس از مذاکره رستم و اسفندیار اینقدر جرئت داره تا حق رو به رستم بده و خطاب به اسفندیار میگه رستم کسی هست که هرگز دست به بند نخواهد داد.(بزرگیش با مردمی بود جفت) باری، اسفندیار پسرش بهمن رو مأمو از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 156 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 23:05

یک لطیفه‌ای بود می‌گفت: "یک بنده‌ی خدایی رفت جنگل، وقتی برگشت گفتند خب جنگل چطور بود؟ گفت اینقدر اونجا درخت کاشته بودن من هرچه سعی کردم باز نتونستم جنگل رو ببینم!"

از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 158 تاريخ : سه شنبه 28 آذر 1396 ساعت: 23:05

دم دمای صبح بود. قبل از اینکه برای نماز از خواب نازم بزنم و بیدار بشم. خواب دیدم توی خونه‌ی قدیمی پدربزرگ روی زمین نشستم و یک پسرک مو فرفری کتابم رو گرفته دستش و نشسته تو بغلم. پسرک تقریباً نه ساله‌ می‌زد و فرهاد صداش می‌کردم. فرهاد توی خواب یک دفتر چهل‌ برگ و یک مداد مشکی هم همراهش بود. نشسته بود و می‌گفت:«بابابزرگ باید برام انشاء بنویسی. بنویس دیگه. بابا میگه بچه که بوده وقتی تو انشاهاشو می‌نوشتی همیشه بیست می‌شده. میگه من بلد نیستم بنویسم. برو بگو بابابزرگ جونت بنویسه.» دست می‌کنم تو موهاش و میگم: «ببین بچه، هرکسی کار خودش بار خودش آتیش به انبار خودش. باید خودت تکلیفاتو انجام بدی. نه من و بابات» میگه: «پس اگه این‌جوریه چرا وقتی عصا و عینکت رو می‌خوای به من میگی برم بیارمش؟ مگه کار منه، بار منه، آتیش به انبار منه؟» به حاضر جوابیش خندم می‌گیره و میگم:«کاش به جای بابات یه کمم به مامانت رفته بودی.» بلند می‌شه عصامو بر می‌داره و مثل اسب سوارش می‌شه. دور خونه دور می‌زنه و میگه: «بنویس دیگه. بنویس دیگه بنو... » +پاشو دیگه پاشو نمازت قضا شد. پاشو دیگه.  -نزن، نزن، نزن. بیدارم جانِ تو. الآن پا می‌شم می‌خونم. ولم کن. بعد از خوندن نماز که نزدیک بود قضا بشه و فقط و فقط به مدد لگدهای برادرانه نشد دوباره بر می‌گردم توی رختخواب و به این فکر می‌کنم که اگه فردا روزی نوه‌دار شدم. آخ که چه کیفی می از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : بابابزرگ, نویسنده : maghagolg بازدید : 164 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 15:12

هشدار! این متن حاوی مقادیری صحنه‌های مستهجن و بعلاوه هژده است.  چند روز پیش جایی مهمان بودیم. جمع بچه‌های قد و نیم‌ قد هم جمع بود و دور هم بساط کرده بودن و بازی می‌کردن. دختر میزبان که سنش از بقیه بچه‌ها بیشتر بود نقش رهبریت اون جمع رو بر عهده داشت. از دور می‌دیدم که مشغول بازی «اتل متل توتوله گاب حسن چجوره» هستن. کمی که دقیق شدم شنیدم که دخترکِ رهبر داشت شعر مورد نظر رو این‌ شکلی می‌خوند: اتل متل توتوله گاب حسن چجوره نه شیر داره نه سینه اوضاع ما همینه و الخ... داشتم فکر می‌کردم دقیقاً ممکنه چه تغییر ژنتیکی‌یی در گاب‌های دهه‌ی قوق افتاده باشه که پستان گاب در طول این سالیان به سینه‌ی گاب تبدیل شده باشه؟ چون من تا جایی که یادم میاد و از دوران کودکی تو ذهنمه گاب چنتایی پستان داشت. که عمه‌ی گرامی مادرم از اون‌ها شیر گاب جان رو می‌دوشید و به من می‌داد که برای مادربزرگم ببرم. حتی در کارتون هایدی هم یادمه که از پستان گاب شیر می‌دوشیدن و نه از سینه‌اش.  به هرحال، سوال سخت‌تر اینجاست، الآن مثلاً تکلیف شعر ایرج میرزا که در کتابای درسی بود(الآن مطمئن نیستم که هست یا نه. ولی زمان ما که بود.) چی می‌شه؟ اگه قدیما این شعر رو این شکلی می‌خوندیم: گویند مرا چو زاد مادر "پستان" به دهان گرفتن آموخت از این پس تکلیف چیه؟ باید چطوری بخونیمش؟ این شکلی مثلاً؟ : گویند مرا چو زاد مادر "سینه" به دهان گرفتن آم از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 145 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 15:12

روایت دکتر مصطفی چمران از وقایع 16 آذر 1332، چمران خود از دانشجویان دانشکده فنی بود: «صبح شانزده آذر هنگام ورود به دانشگاه، دانشجویان متوجه تجهیزات فوق‌العاده سربازان و اوضاع غیرعادی اطراف دانشگاه شده وقوع حادثه‌ای را پیش‌بینی می‌کردند. نقشه پلید هیات حاکمه بر همه واضح بود و دانشجویان حتی‌الامکان سعی می‌کردند که به هیچ وجه بهانه‌ای به دست بهانه‌‌جویان ندهند، از این رو دانشجویان با کمال خونسردی و احتیاط به کلاس رفتند و سربازان به راهنمایی عده‌ای کارآگاه به راه افتادند. ساعت اول بدون حادثه مهمی گذشت و چون بهانه‌ای به دست آنان نیامد به داخل دانشکده‌ها هجوم آوردند. آن‌ها نقشه کشتن و شقه کردن دانشجویان را کشیده بودند و این دستور از مقامات بالاتری به آن‌ها داده شده بود. سرکردگان اجرای این دستور و کشتار ناجوانمردانه عده‌ای از گروهبانان و سربازان «دسته جانباز» بودند که اختصاصاً برای اجرای آن مأموریت در آن روز به دانشگاه اعزام شده بودند. در ساعت ۱۰ صبح دسته جانباز به همراه سربازان معمولی به دانشکده فنی رفتند. در این ساعت دانشجویان در سر کلاس‌های درس حاضر بودند و به خاطر شرایط ویژه دانشگاه و حضور گسترده نظامیان، از هر اقدامی که بوی اعتراض و تظاهرات دهد، اجتناب می‌کردند. هنگام حضور سربازان در دانشگاه و مقابل دانشکده فنی، دکتر سیاسی رئیس دانشگاه، مهندس خلیلی رئیس دانشکده فنی و دکتر عابدی معاون از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : مبارزات,دانشجویی, نویسنده : maghagolg بازدید : 157 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 15:12

نوشته‌های روی جلد کتاب هزار و یک شب که در سال 1383 توسط انتشارات هرمس به چاپ رسیده را برایتان نقل می‌کنم تا قیمت کتاب را با امروز مقایسه کنید: هزار و یک شب عبدالطیف تسوجی تبریزی ناشر: هرمس سال چاپ: 1383 تیراژ:100000 قیمت: 18000 همین کتاب در سال 1393 توسط نشر هرمس برای نوبت پنجم مجدداً تجدید چاپ شده البته با قیمتی که سر به فلک می‌گذارد و مخ آدم را به صوت کشیدن وا می‌دارد و برق از کله‌ می‌پراند. آن‌هم از نوع سه فازش.(تصویر) با این حال شصت سال بعد، نوه نتیجه‌های ما قیمت‌های زمان ما را با زمان خودشان مقایسه می‌کنند و یقین پیش خودشان خواهند گفت آن زمان چقدر ارزانی بوده! از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 166 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 15:12

مورد اول:چند وقت پیش جایی ماشین رو پارک کرده بودم و منتظر نشسته بودم داخل ماشین. بعد از چند دقیقه انتظار یک عدد ماشین پژوی نقره‌ای‌رنگ رو دیدم که ظاهراً چون جای پارک پیدا نکرده بود. (یا شاید چون دقیقاً توی مغازه روبرویی کار داشت! و دلش نمی‌خواست ده بیست متر جلوتر یا عقب‌تر ماشینش رو پارک کنه)  به صورت دوبل پارک کرد و رفت که به کارش برسه. مجدد بعد از چند دقیقه انتظار، شخصی رو دیدم که سوار بر ویلچر بود. و از اونجایی که پیاده‌روهای ما اصولاً بسیار استاندارد و خالی از چاله‌چوله و موانعی با هدف زیباسازی شهری هستند به اجبار از خایابان به‌عنوان محل آمد و شد استفاده می‌کرد. مسیرش رو ادامه داد تا رسید به اون پژوی نقره‌ای‌رنگ که دوبل پارک کرده بود و رفته بود که به کارش برسه. چراغ تازه سبز شده بود و ما از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 153 تاريخ : دوشنبه 13 آذر 1396 ساعت: 9:33

«آیا بهتر نبود جای اینکه مخارج زیادی را صرف این قبیل کارهای سرگرم‌کننده کنند، عده‌ای از جوانان ما را برای یافتن تخصص در رشته‌های مورد نیاز مملکت به کشورهای مربوطه بفرستند؟ ... آیا بهتر نبود بجای صرف ذره ذره‌ی خون این ملت بیگانه و ستمدیده در این قبیل مسائل بیهوده، مدرسه، درمانگاه و برق و آب روستاهای محروم را از همین‌ها درست کنند؟ ... آیا بهتر نبود بجای دلقک‌بازی‌های انگلیسی و آمریکایی و به اصطلاح در میادین بین‌المللی درخشیدن، در روستاهای ما که از وسایل اولیه‌ی راحتی محرومند کنار برادران زحمتکش جهاد سازندگی بدرخشند؟... آیا مسائل سیاسی، اقتصادی و فرهنگی ما حل شده که به ورزش پرداخته‌ایم؟» این قسمتی از متن بیانیه انجمن تبلیغاتی انقلاب اسلامی بوشهر است. اسفند 1358، زمانی که تیم ملی فوتبال برای حضو از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : انقلابیسم, نویسنده : maghagolg بازدید : 171 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 9:20

اگر اهل گوش دادن به آهنگ‌های محلی و فولکلور هستید این آلبوم گروه لیان رو از دست ندید. 

اگر اهل گوش دادن به آهنگ‌های محلی و فولکور هم نیستید باز این آلبوم گروه لیان رو از دست ندید. 

حالا از من گفتن بود.

دانلود قانونی از بیپ‌تونز

از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 168 تاريخ : شنبه 11 آذر 1396 ساعت: 9:20

سلاااام . دلتون تنگ شده بود برامون؟ :) ما دیگه کم کم داریم میایم....  راستی میدونستین تولد رادیو نزدیکه؟ حالا بخاطر همین ما دوتا فراخوان داریم تا با همدیگه جشن بگیریم :) فراخوان اول (نقاشی): از اعضای رادیو هر کسی رو مایل بودین نقاشی کنین ، با هر شکلی که مجسم میکنین ، میتونین چندنفرمونو بِکِشین حتی :)) بعد عکس بگیرین و آپلود کنین و لینکشو بدین  .  اعضای رادیو رو که میشناسین؟  فراخوان دوم(جمله سازی):  با 5 تا کلمه ای که این زیر میبینین یه جمله بسازین! با صدای خودتون ضبط کنین و برای ما بفرستین، آخر صداتونم اسم وبلاگتونو بگین :) قراره تو ویژه برنامه منتشر بشه کلمات: رادیوترانزیستوری | شمع | صدا | کامنت | بادکنک +هر کی شرکت کرد یکی رو هم دعوت کنه :) + تا 7 آذر وقت دارینا  س.ن: روایت داریم هر از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 162 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 1:54

 دیروز روز کتابگردی بود. و می‌دونم که به همین بهونه خیلیا رفتن کتاب‌فروشی و در کنار جنبه‌های دیگه این کتابگردی یحتمل چندتایی هم کتاب خریدن. دیروز یکی از سوالایی که برای اون جمع حاضر در کتابفروشی مطرح شده بود این بود که: «چرا فکر می‌کنیم در طول روز زمانی برای کتاب خوندن نداریم؟» چون وقتی از کسی می‌پرسی چرا کتاب نمی‌خونی 90 درصد مواقع جوابش اینه: وقت ندارم.دارم فکر می‌کنم جوابای جالبی می‌شه از این سوال گرفت. با دو پیش‌ شرط، یک اینکه اگه این مطلب رو می‌خونین پس زحمت جواب دادن به سوال رو هم بکشید. و توی زمین و هوا ولش نکنین و برید. و شرط دیگه اینکه صادق باشید. (برا همین به صورت ناشناس هم می‌تونید کامنت بذارید.) پس سوال‌مون اینه:   «چرا فکر می‌کنیم در طول روز زمانی برای کتاب خوندن نداریم؟» از کراماتنا...
ما را در سایت از کراماتنا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : maghagolg بازدید : 170 تاريخ : يکشنبه 5 آذر 1396 ساعت: 1:54